از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بی زاریم نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم آوار پریشانی ست رو سوی چه بگریزيم؟! هنگامه ی حیرانی ست خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار آیا” وسواس هزار اما” کوریم و نمی بینیم ور نه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی بریم ابریم و نمی باریم ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیداریم گفتیم که بیداریم من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت